![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( شنبه 88/8/23 :: ساعت 2:41 عصر)
تو که می دونی این دل تنگم عقده ها داره.... تو که اونروز دیدی.... تو که چند سالیه باهات زیارت عاشورا میخونم... تو که چند ساله اشک چشام... تو که میدونی چقد دوسش دارم... تو که میدونی براش میمیرم... تو که خبر داری که.... تو که همیشه مونس تنهاییام بودی... تو که برات اسم گذاشتم... تو که فقط مال خودمی!.... تو که با هیشکی عوضت نمیکنم... تو که دیوونم کردی... تو که خودت کربلایی هستی... تو که الان پیش اربابی... تو یه کاری کن... تو واسطه شو... تو دعام کن... وقتی 5 آذر پارسال یادم میاد که تو... بازم میشه تو... تو دعام کن... تو نیگا به این دل بی تابم کن... تو نیگا به دل اون یتیم کن... تو میدونی که دلش شکسته س... تو میدونی که امیدی ندارم جز... تو میدونی که پشیمونم... تو میدونی که گنهکارم... تو به خدا بگو... به خدا بگو به خدا بگوووووووو....
اللهم الرزقنا زیارة قبر الحسین فی الدنیا و شفاعته فی الآخرة... تا کربلا نرفته ای ، هر آنچه از بهشت تصور میکنی بازیچه ای بیش نیست...
التماس دعای مخصوص و فرج...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( جمعه 88/8/8 :: ساعت 10:0 صبح)
با یک بغل ستاره به پابوست آمدم..............مولای من دوباره به پابوست آمدم ارزنده مقام تو چیزی نباشم......................با شعر و استعاره به پابوست آمدم اینجا اشاره کمتر از آواز و گریه نیست...........من با هزار اشاره به پابوست آمدم آقا، سلام! جان جوادت، ردم مکن........دائم به ذات پاکت ارادت، ردم مکن آقا مرا به گوشه چشمی نگاه کن............لطفی به این شکسته دل روسیاه کن رحمی نما به حالت محزون و مضطرم...........مگذار دست خالی ازین خانه بگذرم عمری اگرچه معصیت آلوده زیستم................مولای خوب کمتر از آهو که نیستم
پ.ن : اگه تو ردم کنی کجا برم؟! دلم خوشه شب تولدت......مولا مددی..... پ.ن : محرمی کاش میشد مسافرت بودم.....
التماس دعای فرج...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( یکشنبه 88/7/26 :: ساعت 1:43 عصر)
خدایا! در زیر بار سنگین گناه ، دل خوشیم به دستهای مهربان توست... قبل از آن که طوفان خشم تو حجاب از گناهان من کنار زند خود همه را ببخش... خدایا! تو میانجیگری مرا در نزد خویش بکن... این چشم بهانه تو را می گیرد و اشک می ریزد... غفورا... با من آن کن که تو شایسته آنی... بحق کتاب سراسر نورت...
پ.ن : ای هشتمین ستاره هستی... چه می شود اگر... شکرت بر این نعمت سراسر عشق...چشم انتظارم به شدت! پ.ن : زمین هم خودی نشان داد...شاید خوب باشد برای اینکه بفهمیم هر لحظه... پ.ن : دخترا روزمون مبارک.... پ.ن : بی تابی بی حد و حصر شده...چه کند؟! التماس دعای فرج...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( چهارشنبه 88/7/8 :: ساعت 1:30 عصر)
خدایا تو چهره ای را که بر خاک عظمتت سائیده است سیاه می کنی؟! تو دستهایی را که با هزاران امید به سویت برخاسته است به زنجیر می کشی؟! نه نه نه این از حضور جاودان عفو تو دور است! ای مشتاق هر شتابنده! به جلالت ، رهایم ساز از عذاب آتش و حرارت نار...
پ.ن : شرمنده بابت تاخیر... این جسم بعضیوقتا آدمو از پا درمیاره... پ.ن : ترم آخر هم شروع شد... خدایا شکر به خاطر این 4 سال... خوب بود با تموم سختیها...با تموم معنویات...بد بود با تموم گناهها!!! پ.ن : خیلی وقته که چشام به راهته....کاش دوباره یه نیم نگاهی...فرزانه... کاش یادت بیاد...کاش.... پ.ن : خدایا خودت برام بس باش....
یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( شنبه 88/5/31 :: ساعت 12:1 عصر)
خدا! خدا! این نفس ، مرا به لبه پرتگاه می کشاند و هلاکم میکند... این نفس ، بین من و عبادت تو من و طاعت تو من و عشق تو من و تو دیوار میکشد... به تو شکایت میکنم از این نفس...
الهی اشکو الیک... الهی اخرج حب الدنیا من قلبی...
پ.ن : تبریک میگم آغاز این ماه عزیز رو...دعا کنید بتونیم به خوبی استفاده کنیم از برکات این ماه... التماس دعای ظهور....یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( سه شنبه 88/4/30 :: ساعت 1:35 عصر)
صدایت میزند ، مثل هر بار دیگر که صدایت میزند ، مثل هر بار . اما نه . اینبار جور دیگری صدایت میزند . دل شکسته تر صدایت میزند . آنقدر صدایت میزند تا صدایش جوانه بزند . لبیکش را میشنوی که با لبیک های دیگر آمیخته شده . می ترسد . می ترسد که مبادا لبیکش را اجابت نکنی . نکند شکرش ، حمدش ، سودی نداشته باشد . با سری پایین و دلی مالامال از عشقت ، با چشمانی بارانی ، دلی شکسته فریاد بر می آورد که :
لبیک ! اللهم لبیک ! لبیک ذالمعارج لبیک ! لبیک غفار الذنوب لبیک عبیدک بفنائک ، مسکینک بفنائک ، فقیرک بفنائک ، سائلک بفنائک
پ.ن : دقیقا چنین روزی پارسال رسیدم مکه... همون روزی که ارباب از مدینه رفت مکه... ارباب..............این دل تنگم... پ.ن : یا ابالحسن... شکرت که باز هم...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( شنبه 88/3/30 :: ساعت 8:0 صبح)
کاش امروزم میتونستم مثل پارسال بیام و کادوی تولدم رو ازت بگیرم... اما حیف که این امتحانا دقیقا از امروز شروع شده... اونم اولیش که اصلا ازش خوشم نمیاد...!! چه تولدی شده...!!! ولی میدونم من که نمیتونم بیام ، خودت حتما میای...مگه نه؟!؟
توی کتابی که بهم داده بود ، خوندم : قلبم کاروانسرایی قدیمی است... من اما صاحبش نیستم... صاحب این کاروانسرا هم اوست! کلیدش را به من نمیدهد... درها را خودش می بندد ، خودش باز میکند... اختیار داری اش با اوست...اجازه ی همه چیز... نمیگذارد ، نمیگذارد درنگ هیچ مسافری طولانی شود در کاروانسرای قلبم... بیرون میکند....همه جا را برای خودش می خواهد... همه حجره ها را...خالی خالی... و روزی که دیگر هیچ کس در کاروانسرا نباشد او داخل می شود...
و الان با تمام وجود درک میکنم که «الهی و ربی من لی غیرک»...
زیباس... نه...؟! |
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( سه شنبه 88/3/12 :: ساعت 1:11 عصر)
ای اشک هر چه ریزمت از دیده زیر پای بینم که باز بر سر مژگان نشسته ای
پ.ن : اماما! کاش بودی این روزها... اما نه... همان بهتر که نیستی تا ببینی چه ها که نمیکنند... همان بهتر که نیستی تا مثل ما غصه بخوری که چرا....!:( پ.ن : خدا به هممون رحم کنه... پ.ن : اللهم عجل لولیک الفرج...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( یکشنبه 88/2/27 :: ساعت 4:27 عصر)
پ.ن : دلم سوخته بود که نماز طواف وداع نتونسته بودم بخونم....اما الان مامان برام قضاشو میخونه...کاش من هم پیشش بودم... پ.ن : یا نرو یا منم با خودت ببر... پ.ن : بی بی از این همه لطفت شرمگینم... کاش نادیده بگیری... پ.ن : همیشه مدیون مهربونیاتم مولای من...اگه نبودم اونجا حتما او نروزای سخت برام...الهی شکرت...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( پنج شنبه 88/2/3 :: ساعت 8:37 صبح)
ای دل ، به کوی او ز که پرسم که یار کو؟! در باغ پر شکوفه که گوید که بهار کو؟! سلام... اینبار هم کمی از خاطراتم و حرفام البته خیلی کمه ولی میخام توی دفتر دل تنگیهام ثبت بشه... این عمره خیلی با عمره قبلیم فرق داشت... از همه لحاظ... حالا خودتون توی ادامه مطلب بخونید... در ضمن چون هنوزم که هنوزه باورش سخته برام که من رفته بودم! برای فعل ها از سوم شخص مفرد(؟!) استفاده کردم! پ.ن : کبوتر بام توام برای من دونه بریز...! پ.ن : محتاجترینم این روزا... |