![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 89/6/15 :: ساعت 11:43 صبح)
دلم گرفته، گرفته دلم بهانه ی تو گرفته عجیب سراغ، سراغ خانه ی تو دهاتیم، سخن دیگری نمی دانم آهای ضامن آهو، کجاست شانه ی تو؟
پنج ماهو دو روز است که از شما دورم! سخت است مولای من...سخت است فراق شما... وقتی گدایی را مدتی کمک کنی و دستش بگیری...بد عادت می شود و ... چه سخت گذشت روزهای فراق... ماه رجب که جای خود! اگر اعتکاف نبود حتما دیووانه می شدم! مولای خوبم! اذن دخولم را از خواهرت گرفته ام... گنهکارم... ولی وقتی اسم خواهرت که به میان بیاید میدانم که نه نمی گویی... می آیم تا صلوات خاصه را از حرمت آغاز کنم... سپاس به خاطر تمام مهربانی هایت...سپاس...
پ.ن: راهیِ مشهد الرضا هستم...اولین بار است که انشاءالله نماز عید فطر را در حضورش خواهم خواند...حلال کنید و دعا...
التماس دعای فرج...یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( جمعه 89/6/12 :: ساعت 7:36 عصر)
شش سال است که به عشق شما شب قدری را در مسجد جمکران میگذرانم شش سال است که بهترین های عمرم رقم خورده شش سال است که... اما دیشب فرقی دگر داشت بارانی که نم نم بارید! دلانی که سوخته بود دستانی که می لرزید و مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ
کاش باز هم تکرار شود این شبهای قدر در مسجدی که به یقین حضورت را در آنجا حس کرده ام... اما نه... کاش با وجود خودت باشد... دریاب دلی را که تمنای حضور است... العجل مولا...
پ.ن: پرچم گنبد امام رضا(ع) را در بغل گرفته به چه شدت! و صلوات خاصه اش را میخواند...خوش به حالش... پ.ن: ضیافتی دیگر
التماس دعای فرج....یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( چهارشنبه 89/6/10 :: ساعت 12:18 عصر)
دلم خونه! دیشب که سر افطار گفت بیایم پیشت... داشتم بال در میاوردم... همش به این فک میکردم که چه شب رویایی ای میشه کنار تو و دوستات دل تو دلم نبود که شب قدرمو کنار تو احیاء میگیرم... اومدیم! اما کاش نمی اومدیم و دلم خون نمیشد کنار تو که نمیشد بود رفتیم قطعه 44! اولش خوب بود مناجات امیرالمومنین و جمعیت خیلی نبود اما با گذشت زمان هم جمعیت بیشتر میشد هم برنامه هاشون غیر مفیدتر!!! دلم خونه از مردمی که شب قدر رو با سیزده به در اشتباه گرفتن دلم خونه از مردمی که حرمت خون شهدا که هیچی حرمت شب شهادت مولامون رو نگه نداشتن دلم خونه از بد حجابایی که حواسشون نبود کجا دارن قدم میزارن و با هر قدمشون دل یه جوون رو دارن می لرزونن! دلم خونه از مردمی که گلزار شهداء رو با پارک اشتباه گرفته بودن دلم خونه از مردمی که سال تا سال پاشونو اونجا نمیذارن و توی شب به اون مهمی فقط خنده ها و شادیاشونو آورده بودن اونجا به عمرم این همه گلزار شهداء رفتم جمعیتی به اون فجیعی ندیدم! توی پارکینگش و خیابونای بین حرم امام و گلزار، کیپ تا کیپ ماشین و سر قبر شهدای گمنام کیپ تر آدم! محرم و نامحرم! دیگه جای موندن نبود... دیگه طاقتمون طاق شده بود... داشتم منفجر میشدم ازین همه بی حرمتی و بی احترامی تقصیر مسئولای اونجام بود! وقتی تا ساعت 1 دعای جوشن رو شروع نکنن!!! مردم کار دیگه ای ندارن!!! با دلِ خون رفتم از پیشت... برای اولین بار فرار کردم از گلزار! همیشه از شهر فرار میکردم می اومدم اونجا پیشت و آروم می شدم اما اینبار آرامش رو نتونستم اونجا به دست بیارم... چه شب رویایی ای بود برام واقعا! شرمنده تون که بودم...شرمنده تر شدم.... دلم خونــــــــــــــــــــــه....خدا به کی بگم؟!
شهداء شرمنده ایم
پ.ن: خواستم امیر خطابت کنم ولی دیدم امیر که این همه تنها نیست... پ.ن: امیدوارم فردا شب توی جمکران این دلِ خونم آروم شه...دعا کنید براش! پ.ن: میدونم بازم باید حتما گفت دلت پاک باشه!!!!!!!!!!
التماس دعای فرج...یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 89/6/8 :: ساعت 3:29 عصر)
این روزها دلی داغدیده تر از زینب نمی یابی... آخر او زینب بود زین اَب! زینت پدرش... و حالا که پدر می رود داغی بزرگ بر دل زینب حک می شود اول پدر بزرگش بعد مادر جوانش و حالا... اما نه زین اَب صبر کن امتحان صبر تو هنوز ادامه دارد هنوز دو پله مانده تا صبر زیبایت دو پله مانده تا رنج بیشماری که باید متحمل شوی و ... دو پله مانده تا داغ حسینت! تمام زندگیت... تا امتحانی که با سربلندی و به چه زیبایی از آن میگذری... چه دلی داری تو زین اَب! یکی یکی عزیزانت می روند و تو می مانی و سختی تو می مانی و رنج تو می مانی و ... نه! تو می مانی و خدای تو!
سلام علی قلب زینب الصبور...
پ.ن: تسلیت میگم این ایام رو... کاش قدر بدونیم...
التماس دعای فرج... یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( چهارشنبه 89/6/3 :: ساعت 6:7 عصر)
کریم تر از تو به خدا کسی ندیده خدا تو رو برا خودش ناز آفریده ای تنها فرزند رمضان! و این تنها بودنت باعث شد که ناز آفرین خدا شوی... ای که برای اولین بار طعم شیرین مادر شدن را به زهرا و پدر شدن را به علی چشاندی... جهان منور شده***زمین معطر شده فاطمه مادر شده***آقامون پدر شده
حسن جان چه خوب شد که رفتی و رنجهای خواهرت زینب را ندیدی...چه خوب شد که... ای گل ناز فاطمه... دستم را بگیر و مگذار در مرداب این دنیا غوطه ور شوم... ای غریب مادر! از هیچ امامی به اندازه ت شرمگین نیستم... دو بار به زیارتت آمدم...ولی هر دو بار نفهمیدم....نفهمیدم غربتت...نفهمیدم بزرگیت...نفهمیدم.... کاش ببخشی... به مادرت ببخش! به برادر کوچکت ببخش... ببخش... میلادت مبارک...
پ.ن: دو سال پیش نیمی از این پست رو گذاشته بودم...حرف دل امسالمم هس...
التماس دعای فرج...یا علی... |
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( جمعه 89/5/29 :: ساعت 9:55 عصر)
گفت بنویس... از چادرم که برام مثل یه صدف بوده همیشه... از چادرم که وقتی نگاه های مریض دلان رو دیدم دو دستی بهش چسبیدم! از چادرم که وقتی یه بد حجاب میبینم بهش میبالم که باعث شده من مث اون نباشم و مسبب گناه... از چادرم که همیشه همراهم بوده... از چادرم که همیشه یه حریم بوده بین من و دیگران...
اما اینا همش من بودم...دیگران چی؟! برا اونا اینطوره؟!
همون مریض دلان اسم منو امّل و عقب افتاده گذاشتن! همون بدحجابا به چشم یه بدبخت بیچاره بهم نگاه میکنن و برام تاسف میخورن که ای وای! گرمت نیست؟ سختته! آخی طفلی! یا نه اصلا بعضی از همین به اصلاح چادری ها که یه پارچه دنبال خودشون میکشن و هزار جور آرایش میکنن و نصف سرشون هم که بیرونه! صدا و سیما و قوه قضاییه و هزار چیز دیگر که بســـــی بسیار جای خود دارند! تازه بعضیام تا منو میبینن میگن ببخشید خانوم شما رشته تون الهیاته؟! میگم نه! میگن آخه بهتون میخوره این رشته ها باشید! و وقتی میگم عمران خوندم شاخ در میارن! انگار یه موجود عجیب غریب دیده باشن!
اینا دست به دست هم دادند تا همه بگن دلت پاک باشه! دست به دست هم دادن تا قداست چادرِ من رو از بین ببرن! تا تاج بندگیه من رو به سخره بگیرن! تا دیگران، دیگه به من به چشمِ مرواریدِ توی صدف نگاه نکنن!
و تو ای چادری! تو که چادرت رو میراث بانوترین بانوان میدونی... تو که دلت داغ داره مث من، پس بسم الله... توام همراه شو عزیز و بگو ازین درد مشترک...
مصاحبه خبری از این موج در نشریه الکترونیکی چارقد
التماس دعای فرج...یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( چهارشنبه 89/5/27 :: ساعت 9:45 عصر)
دست من خالی و کاسه گدایی پیش روم رو نگردون از منو بخر تو امشب آبروم میدونم که این دفم رومو زمین نمیزنی آبرومو میخری، خریدار اشک منی هستیمو ازم بگیر، گریهها مو ازم نگیر حال دعا و حرف زدن با خودتو ازم نگیر با تو سامون میگیرم بذار پریشونت باشم طعم عشقو بچشم با تو و مجنونت باشم یه مژه نگاه تو مجنونو لیلا میکنه لیلا رو مجنون و آواره صحرا میکنه تو خدایی و منم بنده شرمنده تو اونی که یادش میره باید بشه بنده تو دست من خالیو کاسه گدایی پیش روم عمرمو، گدایی نزد این و اون کرده حروم قد ارزن نمیارزن همه عبادتام من و دست خالی و آرزوها و حسرتام
پ.ن: با تشکر از آبجی محب! پ.ن: خیلی بده که بعضیا از بعضیای دیگه مث دستمال کاغذی استفاده میکنن!
التماس دعای فرج... یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 89/5/25 :: ساعت 10:12 عصر)
چقد دلم میخاد.... امشب بعد مدتها... الهـــــــــــــــــــــــــــــــی... صدامو داری؟! شاید راس میگن اونایی که میگن نمیخایم کسی ما رو بشناسه و بنویسیم... آدم سختشه جلوی این همه آدمِ شناس.... تازه داداشمونم اضافه شده! حرف بزنه... خیلی سخته... چقدر خوبه ناشناس بودن و حرف دل رو راحت زدن و آزاد بودن... به خاطر همینم من نقطه چین میذارم .... ...... ........ ...........
بعدا نوشت: اینجا ننوشت اما دیشب به یاد بچه گیاش وقت خواب سرشو کرد زیر پتو و گفت و گفت و خیس شد گونه هاش! خدایا ممنون که هستی...
التماس دعای فرج....یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( جمعه 89/5/22 :: ساعت 10:38 عصر)
ای خدای ماه رمضان! ماهی که قرآن را در آن نازل کردی ماهی که روزه را بر بندگانت واجب کردی بر محمد و آلش درود فرست در این سال و در همه سال حج خانه امنت را نصیبم گردان و گناهان بزرگم را ببخشای که جز تو کسی آن گناهان را نمی آمرزد ای بخشنده ی دانا پناه می برم به جلالت که ماه رمضان از من بگذرد یا این شب صبح شود و حقی از تو بر گردن من یا گناهی که مستوجب عذابت باشم باقی بماند... التماس دعای فرج...یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 89/5/18 :: ساعت 3:29 عصر)
الهی! به من رو کن که به سوی تو فرار کرده ام... زار و نیازمند در پیشگاه تو ایستاده ام... تو از آنچه در دل دارم آگاهی... از خواسته ام باخبری... سرانجام مرا می دانی... سرنوشتم به دست تو رقم می خورد... اگر تو محرومم کنی چه کسی مرا روزی دهد...؟! اگر من شایسته رحمتت نیستم اما تو شایسته رحمت هستی... اگر مرگم فرا رسد، به یک یک گناهانم اعتراف میکنم تا وسیله ای برای نزدیکی به تو باشد... تا زنده هستم، فضل تو همواره شامل حال من است، بعد از مرگم فضلت را از من دریغ نکن... در این دنیا گناهانم را به هیچ یک از بندگانت بروز ندادی، پس از مرگ نیز رسوایم نکن... معبودم! گمان نمیکنم که دست رد به سینه ام بزنی... پس تنها به درگاه تو رو می آورم و زاری و التماس می کنم...
پ.ن: اخوی گرام! (بابای ریحانه بانو) طی اقدامات استراتژیک و هوشمندانه پی به شخصیت مجازی ما برده اند بعد از شش هفت سال چهره مخفیانه ما!!! حال مانده ام چه کنم! گفتیم دیگر به شخصیت مجازی ما کار نداشته باش! امید که گوش فرا دهد!!! پ.ن: یه دعایی کنید دست مادر گرامی هر چه زودتر جوش بخورد و ما ازین خانه نشینی خلاص!:( پ.ن: نمیدانم دوستان و خودم اگر در وبلاگ خودمان گفتگو نکنیم برویم کجا گفتگو کنیم؟! پ.ن: شعبان هم رو به اتمام است و باز هم باید گفت: ما هنوز از خود نگذشتیم...
|