![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( پنج شنبه 89/9/4 :: ساعت 6:54 عصر)
مولا جان! آدینه ها از پیِ هم میگذرند و بی یادت سپری میکنم روزهای هفته را... مشغولِ دنیا شده ام... از یاد برده ام هستی... از یاد برده ام همانند پدری برای فرزندش... از یاد برده ام در فراقت به سر می برم... از یاد برده ام... چه دردی بالاتر از اینکه مولایِ خودم، امامِ حیّ ِخودم را به دست فراموشی سپرده ام؟! چه دردی دردناک تر از اینکه قلبی برایم نمانده باشد که درونش را سرشار از تو کنم؟! چه دردی بالاتر از اینکه تمامِ دنیا یاریم کنند در این نسیان؟! چه دردی جانگدازتر از اینکه به نبودنت عادت کنم؟! مولای مهربانم! میدانم که همیشه هوایم را داشته اید... میدانم که مهربان تر از شما نمی یابم... دستانم را دراز میکنم به سمتتان تا وساطتم را کنید...
پ.ن: عید بود اما اشک ها پشت پلک ها را سنگین کردند... پ.ن: امروز عقدِ اخوت بستم با... پ.ن: کرببلا داره یه کاروون میاد... پ.ن: این بار هم نشد تیرم را به هدف بزنم...!
التماس دعای فرج... یا علی... |
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 89/8/24 :: ساعت 10:4 عصر)
روزِ بین الحرمــــــــــــــــینه...
پ.ن: آخرین نجواهای مسلم است: حسین میـــــــــــــــــــــــــــــا به کوفه... آخرین شب مسلم است... سلام بر تو ای سفیر عشق! التماس دعای فرج...یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( شنبه 89/8/22 :: ساعت 3:21 عصر)
روزی هزار بار گر تو به فریاد من رسی روزی هزار مرتبه ذکر تو گویم که یا حسین این معرفت ز تو مرام ماست ما کربلا پیش تو , تو پیش خدا حسین دستم ضریح تو بوسید در زمین دیدار ما به عرش , تو و مادرت حسین وقتی که پا به رکاب شد جهاد کرد شاعر نوشت , خون, نیزه ها , حسین شاعر خودش غم زده صحرای نینواست یکجا نوشت , حسن , فاطمه , حسین رأس حسین طاقت زینب که طاق کرد با اشک تر نوشت , گریه فاطمه حسین وقتی که پایه های عرش زمین گیر کربـلاست اینجا کلید جنت مأواست , یــــــــــــا حسین
پ.ن: عرفه...حسین...عرفه...حسین...عرفه... اربـــــــــــــــــــــــــــــاب... پ.ن: تنها زائراش روز شهادتش کبوترای بقیع هستن... غربت ازین بیشتر؟! التماس دعای فرج... یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( پنج شنبه 89/8/20 :: ساعت 7:39 عصر)
همیشه برام مث یه روشنایی هستی... همیشه مدیون مهربونیاتم... همیشه وقتای دل تنگی... خودت که میدونی چقد... سخته گذر این روزا برام... خیلی سخت... یادم می آد که این روزا چه ذوق و التهابی داشتم... فراموش نکن همراهِ چند ساله ت رو... راستی ببخش!
پ.ن: عرفه داره میاد...چه تفاوت بزرگی داره عرفه ی امسال و دو سال گذشته...:( پ.ن: ارباب مددی... التماس دعای فرج...یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( یکشنبه 89/8/16 :: ساعت 10:15 عصر)
لباس یـــــــاس بر تن کرد زهــــــــرا کنار دست او بنشست مــــــــــولا دل توی دل زهرا نیست... چه شوقی دارد که قرار است هم سفر شیرمردترین شیرمردان شود... قرار است همسر و همراه علی شود... علی علی علی... قرار است برود گل بچیند! گلهایی بهشتی... گلهایی که روی بال ملائک روییده اند... قرار است برود گلاب بیاورد! گلاب ناب رضوان... گلابی که عصاره ی گلهای یاس بهشتی است... چه بی تاب است علی... لحظه شماری میکند برای پیوند بین خودش و زهرایش... زهرای از جان عزیزترش... چه بی صبرانه منتظر است تا «یا علی» را از زبان عاشق و معشوقش بشنود! عقدی آسمانی خدا شاهد پدر عاقد مکان عرش الهی ملائک کف میزنند و بالشان را جلوی پای عروس و داماد به زمین می کشند و نقلِ شادی را به سراسر دو عالم می پاشند... اسپند بسوزید تا چشم حسودانِ آب و آیینه درآید...که حق به حق دارش رسیده... التماس دعای فرج...یا علی... |
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( شنبه 89/8/15 :: ساعت 12:59 عصر)
الهى! آنکس تاج عزت بر سر دارد که حلقه ارادتت را در گوش دارد و طوق عبودیتت را در گردن...
پ.ن: مولا جان! تسلیت شهادت پسرت...
التماس دعای فرج...یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 89/8/10 :: ساعت 12:55 عصر)
دستهایم چیزی را کم دارند... نگاه کن چه ملتمسانه نگاهش میکنند... هراس دارم ازین که در چیز دیگری جای بگیرند... هراس دارم ازین که... نمی خواهم باور کنم دستانی که روزی... وای از آن روز که گرمای دیگری یخ آن را باز کند... لطفی، مرحمتی...
پ.ن: بعضی ها که حس میکنی خدای ادب و مهربانی اند، چه راحت دل میشکنند، چه راحت با ادبِ تمام، بی ادبی میکنند، چه راحت تو را زیر بار کلمات خرد میکنند و هوایت را بارانی...
التماس دعای فرج...یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( چهارشنبه 89/8/5 :: ساعت 2:15 عصر)
الهى! چه رسوایى از این بیشتر که گدا از گدایان گدایى کند...؟!
پ.ن: شهر به نفس نفس افتاده...برگرد آقا... پ.ن: وقتی بهت تیر ندن دیگه تو نمیتونی بزنیش به هدف...
التماس دعای فرج...یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( جمعه 89/7/30 :: ساعت 2:10 عصر)
کاشکی پرنده بودم و پر میزدم و ... خدایا تنها امیدم خودتی... خودِ خودِ خودت! کاش میدونستم چی میشه... خودت که میدونی میخوام با یه تیر... کاش تیرم بخوره به هدف... کاش انقد... میترسم ازینکه جام بلا... شایدم خودم...
پ.ن: بانوی من هم اومد! کی نوبتِ ما میشه؟! پ.ن: همه رفتند و تنها مانده ام من... پ.ن: بازم یه فردا میخاد بیاد که...دعا کنید بشه و دعا کنید اذیتم نکنه!!!
فردانوشت: بازم باید یه فردا صبر کنم...خدا...دریاب... :( شب ها دلتنگی هایم را خواب می بینم... امروز “حوصله ام ابری ست ” خدا کند که ببارم ... مخواه از رخ ماهت نگاه بردارم * مخواه چشم بپوشم ، مخواه بردارم
التماس دعای فرج...یا علی...
|
![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 89/7/26 :: ساعت 1:21 عصر)
از قــلب من یه پنجــــــره وا کن به پنجره فولـــــاد من دل دادم، دلِ منو پیدا کن تو صحن گوهرشاد
پ.ن: تبریک میگم میلاد ولی نعمتمون رو...انشاءالله عیدی بگیریم از خواهرش... پ.ن: تو رو میخوام میدونی که بی بهونه نیومدم... پ.ن: یادِ پارسال همچین موقعی، صحن آزادی به خیر...
التماس دعای فرج...یا علی...
|