سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساقی رضوان ( دوشنبه 91/3/8 :: ساعت 12:53 عصر)


ماه ِ رجب

هلال ِ ماه وسط آسمان

دقیقا در امتدادِ نگاهت تا او؛

وقت ِ مغرب

زیرِ لب دخیل می بندی به ماه؛

ناگاه

هدیه ای از یک غریبه

آن هم اثری از ماه ِ من؛

همین ها می شود اشک ِ چشمت...


پ.ن:‌ غریبه هنوز صدایت در گوشم است... بیا برایم اللهم انی اسئلک بخوان...




ساقی رضوان ( جمعه 90/11/28 :: ساعت 5:48 عصر)


هر وقت نگاهش می کنم دلم پشت باب الحسین جا خوش می کند

همان جا که...

وارد که می شدیم گفت عباس 133 هست و باب حسین هم 133

و ندانست با دلم چه کرد...

شک نداشتم هر زائری که از آن در وارد می شود اذنش می دهی...

حتی اگر اذن دخول نخواهد و نخواند!

و من به جای اذن زیرِ لب می خواندم

باب الحسین راه ورودی به قلب توست...

حالا تکه ای از حرمت شده باب الحسین برایم...

گذاشته ام جلوی چشمم تا همیشه پشت قلبت باشم...




ساقی رضوان ( چهارشنبه 90/11/26 :: ساعت 2:53 عصر)


این شب ها ماه هم جلوی چشمانم نیست تا به داد ِ دلم برسد...

تا فهمید ستاره به ستاره دنبالش می کنم ناز کردنش گرفته...

فهمیده که چقدر توی دلم جا باز کردی

فهمیده که نگاهش می کنم تصدقت می روم و...

کاش شب دامنش را روی ماه نمی کشید تا من مست شوم از تو...

کاش می فهمید درونم چه غوغاییست...

کاش بازی نمی کرد با دلم

کاش...




ساقی رضوان ( دوشنبه 90/10/26 :: ساعت 8:25 عصر)


این روزها

آنقدر محوِ ماه شده ام که

خورشید یادم نمی کند...




ساقی رضوان ( جمعه 90/9/25 :: ساعت 4:26 عصر)


یه ساله ذهنم مشغوله که مگه میشه جواب ندی؟

یه واسطه فرستادم اما بازم جوابی نشنیدم

چقدر شاکی بودم ازت...

غافل ازینکه...

دیروز بعد این همه درگیری فهمیدم کار ِ خودت بوده...

وقتی اسمت رو بالای سرش دیدم...

وقتی چشمم به تاریخ خورد که دقیقا همون روزی بود که...

با زبون بی زبونی بهم گفت خجالت بکش..

منم از خجالت دیگه نتونستم بمونم کنارش

چقدر دیر فهمیدم...

چقدر...


پ.ن: چند شبه که ماه رو غبار گرفته می بینم... :(




ساقی رضوان ( شنبه 90/9/19 :: ساعت 11:23 صبح)


از آن شب

ماه که میبینم یاد ماه ِ بنی هاشم میکنم...


پ.ن: آن شب، نجف، توی حیاط حرم مولا بودم، سرمو که بلند کردم هلالِ ماه جلو چشمم اومد و ...


بعدنوشت: ظاهرا امروز ماه می گیرد!






سفارش تبلیغ
صبا ویژن