سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساقی رضوان ( شنبه 89/12/21 :: ساعت 9:8 عصر)


وسط دو نماز حس اشک و بنده ی لوس شدنت گل میکنه!

یه کم که لوس میشی... یهو یادت میفته دعا زیر بارون مستجابه...

یهو یادت میفته قبل اذان داشت بارون میومد...

با چادر نماز میری حیاط و میخوره توی ذوقت! چون بارون بند اومده...

سرتو میگیری رو به آسمون و بارون چشمات راه میفته...

دونه دونه گناهات جلو چشمت رژه میرن و ...

دلت میخواد فقط چند قطره بارون ازون بالا برسه بهت...

یه کم که میگذره...

یهو چند قطره بارون از آسمون میخوره به صورتت و ...

با ذوق میری اون یکی نمازتو بخونی و یادت میره رفته بودی یه دعایی زیر بارون کنی و ...

میفهمی که وقتی لوس بشی و ناز کنی، خوب خریداریه!


پ.ن: مولا جان! میلاد پدرت مبارک...

پ.ن: ما که عیدیمونو گرفتیم... اونم از کربلا! اونم از یه سید!


التماس دعای فرج... یا علی...




ساقی رضوان ( یکشنبه 89/12/15 :: ساعت 9:56 عصر)


عزیز ِ دل! 23 اُمین سالگرد عروجت مبـــــــــــــــــــــــــــــارک

هم عروج خودت هم عروج هم ردیف هات!

هر چند خیلی جاتون خالیه توی این زمونه...

ممنون که خواستی...

بیشتر از همیشه چسبید سلام به ارباب...


پ.ن: امیدوارم حلال کنه اون شهید، عملی بس قبیح و شرورانه ی ما رو!

پ.ن: خدایا شکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرت...

پ.ن:‌ سنا جان ممنون که اومدی :)

پ.ن: تقدیم به کسانی که خواهان شوکولات بودند!!:دی

 التماس دعای فرج... یا علی...




ساقی رضوان ( جمعه 89/12/13 :: ساعت 1:46 عصر)


در پس هر بی نشانی نام هاست *** زینت تاریخ ما گمنام هاست


23 اُمین سالگرد شهادتت نزدیکه...

خوشحالم وقتایی که دستم از عمو دوره و نمیتونم برم پیشش، تو هستی...

هستی و میام پیش تو...

میام پیش تو و ...

منتظر یک شنبه ام که بیاد و ...

منتظرم یار همیشگی ِ من!


پ.ن: خانومایی که میخان 1شنبه باشن توی مراسم سالگردش، خبر بدن! البته مراسمی نیست! به صرف شوکولات!!!:دی


التماس دعای فرج... یا علی...




ساقی رضوان ( دوشنبه 89/12/9 :: ساعت 11:40 صبح)


شرمگینم آقا!

من که ارزشش را ندارم چرا؟؟؟

من که با کوچکترین بهانه ای خراب میکنم همه ی ...

من که...

ثابت شد که این کاره نیستم!

ثابت شد که...

مولا این شرمندگی را به کجا ببرم؟

اگر بیایی چطور سرم را بالا بگیرم؟

از نزدیک که نه! از دور چطور چشمان سیاهم را درگیر کنم با نور نگاهت؟

چطور بگویم من بودم که...

وای بر من!

:(


پ.ن: یادش به خیر... کاش هنوز هم... دعا کنید دلی را که...


التماس دعای فرج... یا علی...




ساقی رضوان ( سه شنبه 89/12/3 :: ساعت 10:28 صبح)


حسابگرانه تسبیح به دست می گیرم و از تو بی حساب روزی می خواهم

حسابگرانه ذکر می گویم و از تو بی حساب نعمت می خواهم

حسابگرانه نماز می خوانم و روزه می گیرم و از تو بی حساب اجر می خواهم

حسابگرانه صدایت می کنم و از تو بی حساب توجه می خواهم

حسابگرانه بندگی می کنم و تو را بی حساب خدا می خواهم

همه اش شد من!

کاش می فهمیدم که همه اش باید تو باشد

بنازم خدایی ات را که با این همه بی بندگی، خدایی ات حرف ندارد

و از جایی که فکرش را نمی کنم...

 

التماس دعای فرج... یا علی...




ساقی رضوان ( دوشنبه 89/11/25 :: ساعت 7:27 عصر)


قدر تو از آن مایه فزون است که مردم...باشند به صد دفتر از اوصاف تو قانع

مهمانی ت تمام شد آقا...

الحق که میزبانیت حرف ندارد...

از کدام لطفت بگویم؟

از لحظه ای که وارد حرم شدم و روضه عمویت عباس داشت خوانده میشد... که یادم افتاد اذن دخول حرم تو یا ابالفضله...:(

از همان لحظه های روز اول که در زدند و فیش غذای حرم را برای ظهر 22 بهمن، با احترام تقدیم کردند!

از شکلاتی که وقت خواندن نماز زیارت روی کتاب دعایم که دستم بود قرار گرفت و آخرش هم نصیب طفلی شد!

از راه پیمایی 22 بهمنی که در کنارت تجربه کردم...

از نماز جمعه ای که تمام حواسم به غذای ظهر بود!

از مهمانسرایی که مرا یاد مضیف العباس می انداخت و حرم ساقی و...

از غذایی که طعمش انقدر لذیذ بود که تا بحال به عمرم ندیده بودم...

ای دوست خوش آمدی تو بر سفره دوست...این دوست که مهر اوست در هر رگ و پوست

ای زائر حضرت رضا(ع) فیض تمام...در سفره پر رحمت و بی منت اوست


از بارانی که روز شهادت نوه ات بارید...

از بهشت ثامن و مزار شهید ضابط...

از بالای سر و ...

 

از شیخ طبرسی و پیر پالان دوز...

مقبره شیخ طبرسی

مقبره پیر پالان دوز

از 9 ربیع و...

 

از یا ایها العزیز و ...

پر کن دوباره کِیْل مرا ایها العزیز

آخر کجا روم به کجا ایها العزیز

رو از من شکسته مگردان که سال‌هاست

رو کرده‌ام به سوی شما ایها العزیز

جان را گرفته‌ام به سردست و آمدم

از کوره راه‌های بلا ایها العزیز

وادی به وادی آمده‌‌ام از درت مران

وا کن دری به روی گدا ایها العزیز

چیزی که از بزرگی تو کم نمی‌شود

این کاسه را ... فاوف لنا... ایها العزیز

خالی‌تر از دو چشم من این جان نیمه جان

محتاج یک نگاه تو یا ایها العزیز

- ما- جان و مال باختگان را رها مکن

بگذار بگذرد شب ما ایها العزیز

دستم تهی است... راه بیابان گرفته‌ام

دست من و نگاه شما ایها العزیز

ببخش مولا مهمان بدی بودم... کنارت... ببخش...

 

پ.ن: سادات خانوم یه موجی راه انداختن برا دهه فجر! اینم عکسای ما از راهپیمایی در جوار سلطان...


التماس دعای فرج... یا علی...




ساقی رضوان ( دوشنبه 89/11/18 :: ساعت 9:31 عصر)


ورودیه آقایون به بهشت...

قطارهای عازم شمال شرق می روند / دقیقه های بی تو مثل باد و برق می روند

مرا طلای گنبد تو بی قرار می کند / کسی مرا به دوش ابرها سوار می کند

به این امید، ضامن رئوف، تا ببیندت / هی آهوان بچه دار را شکار می کند

 

آقای من!

اذن به یک لحظه نگاهم بده...

بعد از 5 ماه دوری ازت...

الحمدلله...

پ.ن: با اینکه هفته پیش اذنم رو از خواهرش گرفتم ولی بازم دلم میخواد قبل رفتن برم پیشش... خدا کنه بشه... ان شاءالله نائب الزیارة خواهم بود به شرط توفیق...

پ.ن: سینه زدن با " یاحسین " ؛ برای ما عالمیه / قرار بعدی مون باشه ؛ تو شبهای فاطمیه

التماس دعای فرج... یا علی...




ساقی رضوان ( پنج شنبه 89/11/7 :: ساعت 6:48 عصر)


شهید گمنام

چه شیرین بود لمس پرچم روی گنبد ارباب کنار تو...

چه شیرین بود اشک چشمام رو با پرچمش یکی کردن!

من که جا موندم از قافله...

همین قدر هم...

تا ابد مدیونتم...


پ.ن: ای فارس الحجاز ببر ما را به کربلا...


التماس دعای فرج... یا علی...




ساقی رضوان ( یکشنبه 89/11/3 :: ساعت 8:38 عصر)


اربعین

اربعینت رسید ارباب...

چهل روز است که خواهرت روی ماهت را ندیده...

چهل شب است که نخوابیده...

تو که همراهیت شرط ازدواجش بود، حال ببین چگونه بی حسین شده...

ببین چگونه درد و رنج با او عجین شده...

ببین هنوز اثر طناب روی دستهایش خود نمایی می کند...

اما مثل یک مَرد سینه سپر کرده برای دفاع از اهل حرم و امام زمانش...

آخر کم کسی نیست...

زینتِ پدرت علیست...

دهان که باز می کند گویی علی(ع) زنده شده و ...

فقط امانت سه ساله ات...

وای ارباب...


پ.ن: چه زود سه سال گذشت... شب اربعین و حرم عقیله بنی هاشم... از یادم نمی رود نگاهش... که چطور سه روز بیشتر زائرش شدم که شب اربعین کنارش باشم...

پ.ن: هیچ پیامبر و امامی اربعین ندارد! اربعین فقط مختص حسین(ع) است...


التماس دعای فرج... یا علی...




ساقی رضوان ( یکشنبه 89/10/26 :: ساعت 12:15 عصر)


یا فاطمه(س)

امروز یک شنبه روز زیارتی ِ شماست بانو...

و این پست 135 اُمین پست ِ این وبلاگ!

135 یعنی فاطمه...


"آقای وکیل خوش به حالتون که به اسم کوچیک صداتون میکنن. پیداست هوای بچه هاشونو دارن. فرمودن: هم وکالت سید احمد رو قبول کن و هم پیشنهاد ازدواج فاطمه سادات رو. منظورشون همون دختره بود. فهمیده ام که همه برنامه ها رو چیدن، فقط ما باهاس اجرا کنیم..."

آخرین سطرهای کتاب "سری که درد... میکند" نوشته ی سید مهدی شجاعی...



با اینکه داستان بود ولی همین چند خط حسابی اشکم رو در میاره بانو...

وقتی یکی تمام زندگیش رو...

وای بانو خیلی درگیرت شدم ازون روز...

وقتی به یه ...  اینطوری نظر داری...

وقتی ...

با اینکه داستان بود ولی باورش سخت نیست از عظمت شما...


وقتی داشتم به 28 صفر فکر میکردم و اینکه چه کسی رو انتخاب کنم

تنها کسی که می تونست بین پدرت و میوه ی دلت عزیزترین باشه خودت بودی!

شک ندارم...

حالا هم یک شنبه شده و روز شما...

السلام علیک یا رسول الله...

السلام علیک یابن فاطمة الزهراء...


پ.ن: فاطمه گر چه حسینی باشد ... ضربان دل زهراست حسن

پ.ن: دلم تنگ شده برای نماز استغاثه به زهرای بتول(س)... وقتی توی مسجد النبی سر به سجده میذاری و میگی: یا مولاتی یا فاطمةُ اَغیثینی...

پ.ن: این جمعه ها که ختم به مختار می شود / بد جور دلم طالب دیدار می شود * ای منتقم بیــــا که به عالم خبر دهیم / شیعه عزیز است و جز او خوار می شود

پ.ن: کاش برف یاری می کرد و میذاشت...

پ.ن: همه ش افتادم رو دور اینطور عکس درست کردن!!


التماس دعای فرج... یا علی...




<   <<   26   27   28   29   30   >>   >


سفارش تبلیغ
صبا ویژن