سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساقی رضوان ( شنبه 90/5/22 :: ساعت 5:48 عصر)


مهمانت که می شوم خیالم راحت است که اگر هم نگویم...

مثل این بار

نگفتم

اما از دلم خواندی...

خواندی که دلم...

هیئت را برایم آوردی...

نشستم و حسابی لذت بردم...

صاحب خانه که تو باشی دگر مرا غمی نیست...


التماس دعای فرج... یا علی علیه السلام...




ساقی رضوان ( پنج شنبه 90/5/20 :: ساعت 1:13 عصر)


تکبیرة الاحرام می گویم

و به خیال خودم دنیا و مافیهایش  را پشت سرم می اندازم

غافل ازین که هنگام برگشتِ دست به جلو

همه اش را می آورم جلوی چشمانم

و در تمام نماز، مشغولم با این دنیای دَنی!




ساقی رضوان ( سه شنبه 90/5/18 :: ساعت 11:21 صبح)


هم جنس که نبودیم، بی گمان هم زبان هم نبودیم...

اما در یک زمان، در یک مکان، هم دل شده بودیم  و شروع کردیم دورت بگردیم...

من می گشتم...

او می گشت...

من زیر لب زمزمه می کردم...

او سینه می زد...

من به هر یک از درهای منتهی به ضریحت که می رسیدم بر می گشتم سمتت...

او سینه می زد...

من سلام می دادم...

او سینه می زد...

من لعن می کردم...

او سینه می زد...

من عشق می کردم...

او سینه می زد...

من می گشتم...

او عشق می کرد و سینه می زد...

دور هفتم که تمام شد

من سجده کردم...

او فقط سینه می زد...

او سینه زنان خودش را در آغوشت انداخت...

 من هم بی درنگ خودم را به تو رساندم...

و دیگر هیچ وقت ندیدمش...

هنوز که هنوز است چشمانم را که می بندم طنین سینه زنی اش در گوشم می پیچد...

هوای طواف عاشقی ات آرزوست...


التماس دعای فرج... یا علی علیه السلام...




ساقی رضوان ( یکشنبه 90/5/16 :: ساعت 10:46 صبح)


سال های فراق

مویش را سپید کرده بود

و

پشتش را اندکی خمیده...

سر انجام

وصل شد به پسرِ شهیدش...




ساقی رضوان ( جمعه 90/5/14 :: ساعت 2:44 عصر)


جان ِ دلم!

میشه بذاری خودم خسته شم؟

میشه فکر نکنی رو اعصابمی؟

میشه مطمئن باشی اگه بخوام بد و بیراه بگم به زبون میارم؟

میشه خیال نکنی مزاحمی؟

میشه بدونی نگرانتم؟

 میشه کم توهم بزنی؟

میشه نری تو لاک خودت؟

میشه کلا جای من فکر نکنی؟؟؟


پ.ن: نگران نشید... مخاطب خاص داره... به محض اینکه بخونه بر میدارم پست رو... گرچه بقیه هم میتونن به خودشون بگیرن!




ساقی رضوان ( دوشنبه 90/5/10 :: ساعت 9:26 عصر)


آز هایم

نم

کشیده،

بس

که

نماز هایم

آبکی

شده...




ساقی رضوان ( شنبه 90/5/8 :: ساعت 12:18 عصر)


الهی!

بنده بیمارت داره میاد مهمونیت...

توان بده تا حق میزبان رو بتونه به جا بیاره...

توان بده...


پ.ن: نیازمند دعای خیرتان هستیم...




ساقی رضوان ( سه شنبه 90/5/4 :: ساعت 10:26 صبح)

ضریح مولا علی(ع)

 

سایه ام

را

که

بیاورم

زیر ِ

سایه ات،

آن وقت

می شویم

هم سایه...


 




ساقی رضوان ( یکشنبه 90/5/2 :: ساعت 5:3 عصر)


معتقدم یکی از نعمت هایی که خدا به انسان می دهد

این است که دیگران به او اعتماد کنند و بشود گوش برای ناگفته های دیگران!

(شما بخوانید سنگ ِ صبور)

خدا را شکر تا به حال بسی بسیار گوش شده ایم!

ولی بسیار تر فجیع است وقتی چند سالی با غصه های فردی غصه بخوری و  ...

ولی وقتی در اوج شادی اش قرار می گیرد ما را انسان که هیچ ... هم حسابمان نکند...!

در این جور مواقع بعد از این که لقب بی معرفت به او می دهیم

فقط می توان بدو گفت تو خوش باش ما هم خوشیم!!




ساقی رضوان ( جمعه 90/4/31 :: ساعت 11:50 صبح)


وقتی بدون ِ دل اومدم پیشت، توقع بیجایی ِ که بخوام مثل همیشه اذن دخول بخونم...

یا وقتی دارم زیارت نامه می خونم حواسم باشه و حس کنم داری نگام میکنی...

یا نه اصلا دو رکعت نماز زیارت بخونم...

اما هیچ کدوم باعث نشد حس کنم کم گذاشتم...

چیزی که آرومم می کرد فقط و فقط لبخند پاکی بود رو لبای فرشته های کوچولویی که برای اولین بار تو عمرشون خودم آوردمشون کنار ضریحت...

اشکای پاکی بود که از چشمای نازنینشون جاری بود وقتی برا اولین بار خاله داشت براشون زیارت نامه می خوند...

آقا ممنونم ازت یه دنیا که اذن دادی...

خدا کنه شرمنده ی خواهرت نباشم...


پ.ن: بدجوری بغض داره کلی منتظر یه عزیزی باشی و وقتی برسه که تو رفتی...


التماس دعای فرج... یا علی علیه السلام...




<   <<   21   22   23   24   25   >>   >


سفارش تبلیغ
صبا ویژن