ساقی رضوان ( جمعه 90/6/18 :: ساعت 1:12 عصر)


مشتاق که نیستی و

مدام پی بهانه ای برای دوری

پس بیخود لاف عاشقی نزن!




ساقی رضوان ( سه شنبه 90/6/15 :: ساعت 6:11 عصر)


اسمش رو گذاشتن یارِ آسمونی...

اما هیچکس برای من

"تو"

نمیشه

یارِ همیشگیِ من...




ساقی رضوان ( جمعه 90/6/11 :: ساعت 5:57 عصر)


تو که راحت توهین می کنی به اسوه ی غیرت

مگر نمی دانی که آقایمان روی عمویشان حساس است؟

وای بر تو ...




ساقی رضوان ( پنج شنبه 90/6/10 :: ساعت 2:10 عصر)


آواره ام می خوانند؛

چون

غمِ عشقت روی دلم آوار شده...




ساقی رضوان ( سه شنبه 90/6/8 :: ساعت 1:20 عصر)


ماه مبارکِ امسال دعای حج رو حفظ شدم و بعد نمازهایی که می خوندم خوندمش...

رمضانم عجین شده بود با بیت الله...

حالا که لحظات آخر ماه مبارک رو سپری میکنم، حسم شبیه وقتاییه که داشتم وداع می کردم با کعبه...

یه حسِ غم که بیشترش شادی ِ ...

یه حسِ خنک...

یه حسی که...

خداحافظ ماهِ خدا...

خداحافظ سحر با طعمِ ابوحمزه...

خداحافظ قرآن با طعمِ حرم آقا و بی بی...

خداحافظ افطار با طعمِ نجف...

خداحافظ...


پ.ن: خوبیه تلویزیون توی این یه ماه برا من برنامه های دم افطارشون از نجف و تلاوت قرآن از مشهد و قم بود...

پ.ن: دستای شیطون که بسته بود اون بودم... وای به حالم که داره دستاش باز میشه...


التماس دعای فرج... یا علی علیه السلام...




ساقی رضوان ( یکشنبه 90/6/6 :: ساعت 1:11 عصر)


دل‌م...

تنگ شده برا وقتی که

کنارت می نشینمُ

سرمُ که بلند می کنم...




ساقی رضوان ( دوشنبه 90/5/31 :: ساعت 1:15 عصر)


ح س ی ن هم عاشقِ ع ل ی ست...

نام تمام پسر هایش را ع ل ی نهاده...

ع ل ی اکبر

ع ل ی اوسط

ع ل ی اصغر


عاشق ح س ی ن که
باشی ع ل ی را هم...


بعدتر نوشت: امروز فهمیدم از امروز تا روز عاشورا 110 روز مانده...  الله اکبر...




ساقی رضوان ( شنبه 90/5/29 :: ساعت 10:50 صبح)


دیشب دلم گرمای نگاه شما را خواست

دلم صلابت صدای شما را خواست

دلم خواست دستتان روی سرم کشیده شود 

چقدر جای خالی تان را لمس کردم 

چقدر نبودتان مانند تیغ بود بر گلویم

چقدر حس کردم یتیمم و بی صاحب...

دیشب چقدر...

آقا جونم

مهربونم

کی می آیی؟


پ.ن: دکتر رفیعی دیشب حکایت یه آدم گناهکار که انواع و اقسام گناه رو کرده بود رو گفت که زمان امام صادق(ع) بوده و دوستی داشته که داشته می رفته محضر امام زمانش... به دوستش میگه من که دیگه نمیتونم دست از گناه کردن بردارم و ... اما دوستش وقتی به امام صادق(ع) ماجرای دوستش  رو تعریف می کنه ایشون می فرمان که از طرف من بهش سلام برسون و بگو اگه دست از گناهات برداری خودم بهشت رو برات ضمانت می کنم... دوستش وقتی بر میگرده به شهرش و سلام امام رو بهش می رسونه و فرموده ی امام رو بهش می گه... ازین رو به اون رو میشه و لحظه آخر عمرش که دوستش کنارش بوده تو همون حالت احتضار به دوستش می گه که امام به قولش عمل کرده... // کاش آقای مام بود و ... :(


التماس دعای فرج... یا علی علیه السلام...




ساقی رضوان ( پنج شنبه 90/5/27 :: ساعت 10:0 عصر)


ساعتی تلاش می کنم تا دلِ بنده ی خدایی را شاد کنم

کلی مسرور می شود...

چند ساعتی می گذرد

و بنده ی خدای دیگری* دلِ من را بسیار شاد می کند

غمی که ماه ها در دل دارم را می زداید...

و چند ساعت بعد بنده ی خدای دیگری* غمی می نشاند بر دلم

بی گمان شادی ِ من بر  دلِ بنده ی خدای دیگری* نشسته است...

و بدین گونه نتیجه می گیریم که:

شادی نه از بین می رود و نه به وجود می آید بلکه از دلی به دلِ دیگر منتقل می شود...

به همین راحتی!


* این دیگری ها یکی نیستند!




ساقی رضوان ( دوشنبه 90/5/24 :: ساعت 7:58 عصر)


یکی از باب های کرم ِ خداوند گشوده شد

و در نیمه ی ماهِ بندگی

ماهی کامل،

همو که کریم ِ اهل بیت است به ما عطا شد...




<   <<   21   22   23   24   25   >>   >